بـا تـمـام فـقـر ، هـرگـز مـحـبــتــ را گـدایـی مـکـنــ و بـا تـمـام ثـروتــ
هـرگـز عـشـقـــ را خـریـداری نـکـنــ ...
پسرعموم با مربی مهدشون دعواش شده سر این که
چرا خورشید باید خانم باشه؟
مربی نتونست قانعش کنه، بعد از اون روز تو نقاشیاش واسه خورشید ریش و سبیل میذاره
اما خداییش با مزه ان نقاشیاش
کبوتراولی:بق بق بقو
گبوتر دومی:بق بق بقو؟؟؟؟؟؟؟
کبوتر اولی: پ ن پ قوقولی قوقو.
قدر تفکر این کبوترا مننو کشته خخخخخخخخخخخخخخخخخ
جوانیم را در کشتی کاغذی به دست نا خدایی سپردم ک
هیچ گاه ب دریا نرفته بود...
فرستنده:علی میرزاپور
بعد از مرگم اعضای بدنم را اهدا کنید...
خدا رو چه میدانی شاید من هم وصله ی تن کسی شدم...!
در عجبم از مردمی که به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند
و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند …
حضرت علی (ع)
گذاشتــم به دارم بکشنــد!
بــی گنــاه بـــودم اما… حوصلـــه اثبـــاتش را نـــداشتم…
نتیجه گیری زود پس از رخدادهای مهم زندگی از بی خردی است . ارد بزرگ
" خدایا" اگر تو دستم را بگیری کسی نمیتواند مرا دست کم بگیرد.....
شب شام غریبان میخواستیم بریم مراسم که خواهرزاده گودزیلام گفت:
من خوابم میاد خستم نمیام.
خواهرم هم خواست متقاعدش کنه که حاضر شه که بریم مراسم گفت:
امشب شبه آخره و مزد میدن
گودزیلامون گفت: اگه انگور هم بدن من نمیام!
یکم که فکر کردیم متوجه شدیم که فکر کرده موز میدن!!
دیگه خودتون تصور کنید شام غریبان چی کشیدیم که نخندیم!!!
الان مبلهای خونه خواهرم رو فرستادیم که دوباره براشون دسته بسازن!
بعله همچین خواهرزاده تیزهوشی من دارم!
ﺧﺪﺍﯾـــﺎ …
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺣﺮﻓﻬـــﺎﯾﻢ …
ﺑﻮﯼ ﻧـﺎﺷـــﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨــﺪ …
ﺍﻣـــﺎ ﺗـــﻮ…
ﺑـﻪ ﺣﺴـــﺎﺏ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﮕـــﺬﺍﺭ …
امان از شب هایی که خودت هم نمیدونی چه مرگته.......
یـه مـعـلـم عـربـی داشـتـیـم کـصـافـط هـر وقـت مـن ۲۰ مـیـگـرفـتـم بــهـم مـیـگـفـت
بـبـیـن درسـتـه ۲۰ شـدی ولـی آخـرش هـیـچ گـهـی نـمـیـشـی!!! ^_^
مـن هـمـیـشـه فـکر مـیـکـردم از اون آدمـهـای حـسـود و بـخـیـلـه...ولـی الان فـهـمـیـدم
پـیـشـگـوی بـزرگی بـوده واسـه خـودش !!! ^_^
الــهـی !!!
اگـر بـخـواهـم ..شـرمـسـارم
اگـر نـخـواهـم .. گـرفـتـار
الــهـی!!!
بـاز کـن در، کـه جـز ایـن خـانـه مـرا نـیـسـت پـنـاهـی...
از کودکی به گردن ما شال ماتم است
نابرده رنج ، گنج به ما داده ای “حسین”
یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است
این زن صدایش آشناست، ای وای من او ” زینب ” است...
دیده خونبار دارد آسمان کربلا
هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علیست
تشنه کامیها به دشتِ بیکران کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد / دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید / همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد...
اس ام اس جدید مذهبی و هیئتی
اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دل هاست حسین
اربعین حسینی تسلیت باد
جابر این جا حرم محترم خون خداست / هر طرف سیر کنی جلوه ی مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست / سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
گفت ضمایر را بشمار
گفتم من ، من ، من ، من …
گفت فقط من !!!؟؟؟
گفتم آری همگی رفته اند زیارت ارباب و فقط منم که اینجا تنها مانده ام...
کربلایت بار دیگر منزل زینب شده
در عزای اربعینت جان او بر لب شده
او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود
بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده
یا ابا عبدالله (ع)
آمدم از سفر و جز غمم، احوال نبود
این چهل روز کم از غصهی چهل، سال نبود
با سرت بودم و فکر بدن ات میکُشتم
کاش آنروز نمی دیدم و پامال، نبود
(مهدی صفی یاری)
تا کرب و بلا هست ، زمین را عشق است
آه دل همواره غمین را عشق است
هر چند که هیچ است همه ارزش ما
مجنون حسینیم ، همین را عشق است
مقیاس اندازه گیری فاصله متر نیست اشتیاق است
مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است
امروز که آینه جوابش سنگ است
در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است
هر کس که نداند تو خودت می دانی
آری به خدا دلم برایت تنگ است
سلامتی بچه ای که وقتی رفت تویخچال دید هیچی نیست
نگاهی به پدرش انداخت دید سرش پایینه
شیشه آب رو برداشت گفت : چقد تشنم بود بابا