شب شام غریبان میخواستیم بریم مراسم که خواهرزاده گودزیلام گفت:
من خوابم میاد خستم نمیام.
خواهرم هم خواست متقاعدش کنه که حاضر شه که بریم مراسم گفت:
امشب شبه آخره و مزد میدن
گودزیلامون گفت: اگه انگور هم بدن من نمیام!
یکم که فکر کردیم متوجه شدیم که فکر کرده موز میدن!!
دیگه خودتون تصور کنید شام غریبان چی کشیدیم که نخندیم!!!
الان مبلهای خونه خواهرم رو فرستادیم که دوباره براشون دسته بسازن!
بعله همچین خواهرزاده تیزهوشی من دارم!
نظرات شما عزیزان: